خانه بومگردی جواهری، دیدار با قفقازی های زاگرس نشین

خانه بومگردی جواهری، دیدار با قفقازی های زاگرس نشینReviewed by منصور عبدلی on Jul 9Rating: 4.5خانه بومگردی جواهری، دیدار با قفقازی های زاگرس نشینداستان چند روز همنشینی با گرجی ها و ارمنی های استان اصفهان در خانه بومگردی جواهری و تجربه ای خنک در هوای گرم تابستانی

+ بوئین و میاندشت؟
– بله
+ مطمئنی؟ خیلی سرده ها اونجا، شبش که افتضاحه!
– چه خوب. منم برای همین دارم میرم.
+ حالا از ما گفتن بود. مواظب خودت باش.
– دستت درد نکنه. پس همین جاده رو برم یه ساعت دیگه رسیدم؟
+ آره. همینه. برو. جاده اش گردنه زیاد داره ولی خوشت میاد حتما ازش.

آخرین دیالوگ من تو شهر خوانسار با صاحب دکه تنقلاتی سر جاده بود. مردی میانسال با ته لهجه اصفهانی که حسابی هم از گرمای هوا کلافه شده بود و خنک ترین اتفاق امروزش همین صحبت کردن با من درباره بوئین و میاندشت بود. گرچه مطمئن بودم درباره سرمای منطقه خیلی اغراق آمیز صحبت می کرد، ولی همین گفتگو خیالم رو راحت کرد که راه رو دارم درست پیش میرم.

سفر من قرار بود فقط بازدید و اقامت از یه خانه بومگردی تو یه منطقه نسبتا بکر باشه. یعنی سطح توقعم رو در این حد پایین آورده بودم که چند شب رو به دور از شلوغی شهر سر بکنم. ولی گویا این دفعه شانس یارم بود و تجربیاتی فراتر از انتظار داشتم. خانه ای زیبا با صاحبخانه ای دوست داشتنی، گوشه هایی دست نخورده و بکر از فرهنگ و سنت مردم و از همه مهم تر دوستی و هم نشینی اقوام و مذهب های مختلف در کنار همدیگه و کلی اتفاقات دیگه که مطمئن هستم که هیچ چیزی غیر از سفر کردن به این مکان از نزدیک نمی تونه لذت سفر من رو منتقل بکنه.

برای رسیدن به خانه بومگردی جواهری چند مسیر رو می تونستم انتخاب کنم. باید یه جوری خودم رو به یکی از شهرهای خوانسار، الیگودرز یا شهرکرد می رسوندم و بعد به سمت مقصد نهایی یعنی بوئین و میاندشت حرکت می کردم. من هم چون شروع سفرم از سمت تهران بود مسیر شهر خوانسار برام مناسب  تر و گویا از بقیه پرهیجان تر هم بود. راه از فاصله گلپایگان تا ارتفاعات مسیر حدود 1000 متر اختلاف ارتفاع داشت که در نوع خودش بی نظیر بود. این مسیرهای زمینی که درباره اش صحبت می کنم تقریبا تنها گزینه برای دسترسی به این اقامتگاه هست. چون همه فرودگاه ها و ایستگاه های راه آهن منطقه قبل از این مسیرها قرار گرفته و در نتیجه عبور از اونها اجتناب ناپذیر هست. گرچه مسیر خوانسار به بوئین و میاندشت برای سفرهای زمستانی چندان توصیه نمیشه.

میشه گفت که بهترین زمان ممکن رو برای سفر به این خانه بومگردی انتخاب کرده بودم. تیرماه سال 96 که گویا یکی از گرم ترین تابستان های این چند سال بوده. هر روز تقریبا تعدادی از دوستان از من می پرسیدن که توی این گرمای تابستان کجا می تونیم مقصد خنکی داشته باشیم. اعتراف بکنم که سوال سختی بود چون هر جایی رو که سراغ می گرفتم ، مردم محلی از گرمای هوا کلافه بودن. ولی اینجا به خوبی مقابل گرمای هوا مقاومت کرده بود و هنوز هم روزهای دلچسب و شب های خنک خودش رو داشت. البته فقط تابستان و فصل گرما برای سفر به این منطقه مناسب نیست. بعد از دیدن عکس های زمستان منطقه و شنیدن اینکه از آبان ماه اینجا بارش برف داریم و تا شب عید هم همین طور منطقه سفید پوش هست ، فهمیدم که برای خیلی از تهران نشین ها که کل سال رو در حسرت یک برف نصفه و نیمه هستن، اینجا میتونه یه مقصد زمستانی عالی هم به حساب بیاد.

 

به بوئین و میاندشت خوش آمدید

بلاخره رسیدم به شهر نسبتا آرام بوئین میاندشت . شهری کوهستانی با ارتفاع میانگین 2400 متر از سطح دریا با کوه هایی در اطراف و باد خنکی هم که بعد از ظهر تیرماه می وزید. همه اینها تصویری سرد از این شهر که در ذهن مردم شهرهای اطراف شکل گرفته بود رو توجیه می کرد. گرچه اگه قرار بود روی حرف دوست گلپایگانی حساب باز می کردم الان توی گرمای تابستان، اینجا باید آدم برفی درست می کردم. ولی خوب من به همون نسیم خنک هم قانع شدم. برای پیدا کردن خانه بومگردی مشکل چندانی نداشتم. چون از قبل روی نقشه گوگل ثبت شده بود و با یه جی پی اس ساده می تونستم مسیر رو پیدا بکینم. با این حال ترجیح دادم کنار میدان اصلی شهر آدرس رو بپرسم تا اولین بازخوردهای مردم رو از خانه بومگردی دریافت کنم. پس برای اولین موتورسوار دست بلند کردم.

– آقا! اقامتگاه بومگردی جواهری میدونی کجاس؟

+ مهدی جواهری؟ همون باستان شناسه؟

– نمی دونم. فقط میدونم استاد دانشگاهه. خودشه احتمالا.

+ بیا دنبالم تا نشونت بدم.

دنبال موتور راه افتادم و توی ذهنم یک امتیاز مثبت به خانه جواهری درباره ارتباط با جامعه محلی دادم. البته وقتی فهمیدم که مهدی جواهری باستان شناس نیست و عکاس و نقاش هست فهمیدم که این آدم دست به چه کارهای عجیبی توی خانه بومگردی زده که همچین تصوری ازش تو ذهن مردم شهر شکل گرفته. مشغول فکر کردن بودم که خودم رو مقابل خانه بومگردی جواهری دیدم.

مهدی رو درست مقابل خانه بومگردی دیدم. چهل ساله، عینکی، استاد دانشگاه اصفهان و در یک کلام بسیار خوش مشرب. از اون آدمایی که خوب میخنده، حداقل با من خیلی خندید. در خانه جواهری همیشه باز هست و همسایه ها با احساس خوبی به این اقامتگاه سر می زنن و مهدی رو به خانه خودشون دعوت می کنن. مهدی اصالتا اهل همین شهر هست و چندین سال رو شهر اصفهان زندگی کرده. با این حال احساس کردم که به خوبی تونسته با مردم شهر و همسایه ها ارتباط برقرار بکنه و مردم هم اون رو کاملا از خودشون می دونن. خیلی از همین همسایه ها هم از سال های دور شاگرد مهدی توی مدرسه و سر کلاس های هنر و نقاشی بودن و هنوز هم بهترین خاطراتشون دوران مدرسه رو از همین معلم دوست داشنتیشون دارن.

تصویر نمای خانه بومگردی جواهری
نمای خانه جواهری

 

اقلیت های مذهبی در جوار خانه بومگردی جواهری

خودم هم خبر نداشتم وارد چه منطقه جالبی شده بودم. داخل حیاط خانه بومگردی و زیر درخت گردویی که تقریبا به کل حیاط سایه انداخته بود با مهدی و دو نفر از همسایه ها نشسته بودیم. من که تازه چند دقیقه بود وارد این فضا شده بودم و سعی می کردم ذوق ناشی از تحت تاثیر گرفتنم از محیط این خانه بومگردی رو مخفی نگه دارم. یک مرتبه به ذهنم رسید که اینجا از فریدون شهر که مرکز اقلیت های ارمنی و گرجی هست فاصله زیادی نداره و احساس کردم مطرح کردن این موضوع جالب و از طرفی هم شاید پرریسک باشه. مهدی در جواب سوالم که پرسیدم این اطراف اقلیت ارمنی و گرجی پیدا میشه از همون خنده های معروفش کرد و یه نگاه معناداری به آقایون همسایه کرد. یک مرتبه دیدم دو جفت چشم با لبخند خاصی دارن به من نگاه می کنن و بعد حسین آقا برگشت گفت: «ما گرجی هستیم، از همون زمان که شاه عباس اجدادمون رو اینجا کوچ داد. الان هم دیگه هممون مسلمون شدیم. دولت گرجستان خیلی ما رو تشویق می کنه که برگردیم، ولی ما اینجا رو دوست داریم.»

از این اتفاق جا خوردم. هم اینکه انتظار دیدن گرجی ها رو توی سفرم نداشتم و هم اینکه خیلی جوابشون کلیشه ای بود. احساس کردم که شاید به خاطر اقلیت بودنشون و معذوریت هایی که دارند اینقدر شبیه سریال های تلوزیونی از خوشی هاشون تعریف می کنن. ولی خوب، خیلی زود متوجه شدم که به طرز شگفت انگیزی دارم اشتباه می کنم. گویا توی همین منطقه نه چندان وسیع پنج قوم ترک، لر، فارس، ارمنی و گرجی با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کنن و مهدی هم از همین ایده می خواد استفاده بکنه و هرکدوم از اتاق هاش رو به نام یکی از این قوم بذاره تا بتونیه این اتفاق جالب رو بهتر نمایش بده. کماکان این دوستان گرجیمون داشتند با لبخند به من نگاه می کردند. ته دلم خیلی دوست داشتم بهشون بگم که می تونن از این فرصت استفاده بکنن و با توجه به تنوع (شما بخونید اختلاف) فرهنگی و اعتقادی یه خاورمیانه کوچک برای خودشون راه بندازن. بلاخره فکر این توریست های بیچاره باشن که هر روز دارن اخبار جنگ رو دنبال می کنن و این حجم از دوستی و مهربونی براشون قابل تحمل نیست.

حسین آقا با مادرش عمه اکرم زندگی میکنه. این خانواده گرجی رو باید حتما از نزدیک ببینید. خونشون به قول مهدی یه موزه زنده هست و به نظرم مهدی باید خیلی خوشحال باشه که با همچین خانواده ای دوست هست، چون واقعا یک سری کیفیت های خانه بومگردی که داخل خانه جواهری پیدا نمیشه رو میتونید توی خانه حسین آقا ببینید. از معماری تیپیکال و استاندارد یک خانه گرجی گرفته تا نخ ریسی سنتی و تنور قدیمی که نان خانه بومگردی جواهری رو تامین میکنه، همه و همه مواردی هست که من بیشتر از اون چیزی نمیگم و فقط بهتون توصیه می کنم تا از نزدیک تجربه بکنید.

 

تصویر عمه اکرم و حسین آقا - مادر و فرزند گرجی در همسایگی خانه جواهری
عمه اکرم و حسین آقا – مادر و فرزند گرجی در همسایگی خانه بومگردی جواهری

 

تصویر از لوازم داخلی یک اتاق از یک خانه گرجی
لوازم داخلی یک خانه با معماری گرجی

ساکن منطقه شرایطشون تا حدودی متفاوت و جذاب تر هست. برعکس گرجی ها، هنوز به دین خودشون پایبند موندن و علیرغم اینکه توی اکثر روستاهای منطقه کم و بیش مردم ارمنی هستن، ولی روستای زرنه تنها روستایی هست که همه ساکنین اون بدون استثناء ارمنی هستن. در واقع ارمنی های منطقه توی یک خانه بسیار بزرگ در کنار هم و با شرایط فرهنگی خودشون زندگی می کنن. حتی اگه یه دوست و آشنای مسلمانی هم بخواد برای کاری وارد این روستا بشه ترجیح میده تو ورودی روستا به نحوی اعلام حضور بکنه تا با اطلاع وارد حریم نیمه خصوصی ارمنی های روستا بشه. این نکته رو مهدی با تاکید ویژه ای به من می گفت و خودمون هم موقع بازدید از روستای زرنه همین کار رو کردیم. البته من هم به خوبی متوجه قضیه شدم و الان هم به همین دلیل دارم با تاکید این نکته رو توی سفرنامه ام اشاره می کنم. زرنه تقریبا توی پر آب ترین قسمت این منطقه قرار گرفته و به همین دلیل هم مردم روستا کشاورزی بسیار پیشرفته تری دارن. قضیه طوری هست که هرجا توی روستا های دیگه درباره زرنه صحبت می شد، اولین چیزی که میشنیدیم این بود که آب زرنه خیلی خوبه و گویا خیلی هم طرفدار داره.

تصویر یک گورستان ارمنی در نزدیکی خانه بومگردی جواهری
گورستان ارمنی در نزدیکی خانه بومگردی جواهری

 

تصویری از یک کلیسای ارمنی در نزدیکی خانه بومگردی جواهری
یک کلیسای ارمنی در نزدیکی خانه بومگردی جواهری

 

کمی بیشتر درباره اقامتگاه بومگردی جواهری

اینجا تو خانه بومگردی جواهری تقریبا میشه گفت همه چیز به خوبی با هم هماهنگ هست. البته وقتی از خانه بومگردی جواهری صحبت میشه منظور این ساختمان و مدیریتش در کنار تعداد قابل توجهی از اهالی منطقه هست که باعث تکمیل این جذابیت ها میشه. وقتی داری معماری ساختمان رو میبینی، یک مرتبه وصل میشی به فرهنگ و اعتقادات مردم. فرهنگی که هم از همجواری اقوام مختلف و هم از اقلیم منطقه متاثر هست و در نهایت باز همین معماری که تونسته تو اقلیم نسبتا سرد منطقه فضایی مطلوب رو ایجاد بکنه.

ساختمان خانه بومگردی جواهری هم در نوع خودش جالب هست. ساختمانی با قدمت تقریبی 100 ساله که متعلق به پدربزرگ پدری مهدی بود و گویا از همون موقع هم یه جورایی اقامتگاه مهمان هایی بود که برای تجارت به این شهر می اومدند به خاطر سختی مسیر بین بوئین و خوانسار ترجیح میدادند چند روزی اینجا اقامت داشته باشند. توصیه می کنم موقع اقامتتون توی این خانه بومگردی از مهدی بخواهید تا داستان این خانه رو خیلی مفصل تر براتون تعریف بکنه.

زمانی که مهدی شروع به احداث خانه بومگردی کرد تقریبا مخروبه ای از این ساختمان باقی نمونده بود. همه سقف ها فرو ریخته بود، دیوارها نیمه خرابه و در و پنجره های ساختمان هر کدوم گوشه ای از حیاط و زیر خروارها آوار بودند. الان این خانه به بهترین حالت ممکن مرمت شده، خیلی شبیه به خانه اولیه و بدون هیچ گونه تزئینات و اضافه کاری های رایج در مرمت خانه های قدیمی. حتی ظرافتی که مهدی به خرج داده این بوده که برای کاری مثل گچ کاری از کارگرهای نیمه ماهر استفاده کرده تا برعکس بقیه خانه های بومگردی شیک و اتو کشیده، خطای اجتناب ناپذیر در کار باعث جذابیت بیشتر خانه بشه.

این خانه 5 اتاق داره که سه اتاق در ساختمان بزرگتر و محل سکونت خانواده پدربزرگ بوده و 2 اتاق کوچکتر در ساختمانی جدا که از قدیم برای مهمان ها بوده. الان هم اگر بخواهید در این خانه بومگردی اقامت داشته باشید یکی از این اتاق های تو در تو رو نصیبتون میشه که هرکدومشون یه پنجره به بیرون و یه در به اتاق کناری داره. حمام و دستشویی هم گوشه دیگه حیاط هست و برای استفاده از سرویس بهداشتی باید به سبک ساکنین اولیه این خانه عمل بکنید. این اتفاق شاید تو نیمه اول سال خیلی جالب باشه، ولی فکر این رو هم باید کرد که تو سرمای زمستان وقتی دوش گرفتید و از حمام بیرون اومدید، باید عرض حیاط رو از روی برف رد بشید تا به اتاقتون و گرمای زیر کرسی برسید. یادمه وقتی خیلی کوچک بودم و برای مسواک زدن شبانه تنبلی می کردم پدرم با حالتی حق به جانب می گفت: «دستشویی که داخل خونه هست، چرا تنبلی می کنید» راستش رو بخواهید الان و با این شرایط واقعا تونستم حرف اون بزرگوار رو با تمام وجودم درک بکنم.

تصویری از نمای داخلی خانه بومگردی جواهری
نمای داخلی خانه بومگردی جواهری

 

آداب، فرهنگ و رسوم

سقف آشپزخانه خانه بومگردی جواهری به طور تعمدی با کپی برداری البته نه چندان کاملی از سقف خانه های قدیمی گرجی ساخته شده. شاید از نظر معماری کامل نباشه، ولی به خوبی شما رو تشویق میکنه که از خانه های قدیمی تر منطقه هم بازدیدی داشته باشید. در این حد توضیح میدم که با کاری ساده ولی کاربردی سقف اتاق هاشون رو با شیبی ملایم اجرا می کردن و وسط این سقف حفره ای مربع به طول تقریبی نیم متر یا شاید کمتر قرار می دادن. این سقف شیب دار هم برای برف سنگین زمستانی مناسب بود، و حفره داخل سقف هم برای خروج دود تنور، کرسی یا هر منبع گرمایش دیگه. همین الان هم اگه بخواهید از دور خانه های قدیمی و اصیل گرجی رو پیدا بکنید، می تونید تو خط آسمان شهر، دنبال سقف هایی با فرم شیبدار ملایم باشید که تقریبا از سایر خانه ها مشخص هستن.

این حفره داخل سقف خیلی بیشتر از اون چیزی که توی نگاه اول به نظر میاد با زندگی مردم منطقه عجین شده. سال ها پیش وقتی خانواده های منطقه داشتند آخرین شب های زمستون رو به امید بهار میگذروندن انتظار اتفاقی خاص رو هم داشتن. شب هایی که خیلی گویا خیلی بیشتر از چله زمستون الان برفی بود، یک مرتبه از کنار برف هایی که از حفره وسط سقف به داخل میومد، دوگوله ای تزئین شده با یه بند باریک به سمت پایین میومد. از طرفی دیگه صدای پچ پچ و زمزمه پسربچه هایی هم از بالا میومد که آرزو میکردن وقتی دوگوله رو بالا میارن پر از خوراکی و پول و هر چیز به درد بخور دیگه ای باشه. همهمه ای هم که توی خونه به پا میشد برای بچه ها علامت خوبی بود و بعد از چند دقیقه همگی شادی نزدیک شدن سال نو رو با همدیگه به اشتراک می گذاشتن. همه این خاطرات رو گفتم تا بدونید این رسم بعد از سال ها توی خانه بومگردی جواهری مجددا احیاء شده و شما می تونید بخشی از این جشن قدیمی بشید، ولی خوب قسمت نه چندان خوب قضیه که شما اون کسی هستید که داخل دوگوله شکلات و عیدی میذارید و نه اون بچه های خوشبخت صاحب دوگوله.

اگر داخل خانه بومگردی جواهری اقامت داشته باشید اتفاقات عجیب و جالب دیگری هم براتون رخ میده. شب رو با آرامش داخل یکی از اتاق ها یا شاید هم داخل حیاط خوابیده اید و خوشحالید که قرار نیست ساعت 6 صبح از خواب بیدار بشید و توی ترافیک بزرگراه ها و شلوغی مترو به محل کارتون برید و اجازه میدید که صدای جنجشک ها شما رو مست بکنه. همه این حس و حال یک مرتبه با صدای کوبیده شدن در به هم میریزه. مهدی هرچقدر هم که زرنگ باشه و خودش رو زود به در برسونه باز هم احتمالا صدای کوبیده شدن کلون در رو میشنوید.

+ آقای جواهری، در رو باز کن. کلی کار داریم.

– سلام عمه بتول. چقدر زود اومدی.

+ چه زود اومدنی. تازه دیدم مهمون داری صبر کردم ساعت 7 بشه و بیام.

– باشه. حالا بیا تو یه صبحانه ای بخور تا مهمونای منم بیدار بشن.

– نه. صبحانه خوردم. من میرم کار رو شروع می کنم. تو هم مهمونات رو بیدار کن اگه دوست داشتن بیان اینجا پیشم.

مطمئن باشید مهدی نمیاد شما رو بیدار بکنه ولی این دیالوگ براتون خیلی جالب خواهد بود که چه کار مهمی این پیرزن رو اینقدر مصمم و پر انرژی این وقت صبح کشونده اینجا. از اون اتاق گوشه ای صداهایی شروع میشه که نشون میده عمه بتول کار خودش رو شروع کرده. عمه بتول اگه جای دیگه ای به دنیا اومده بود احتمالا نوازنده پیانو میشد و توی ارکستر بهترین بداهه نوازی ها رو انجام می داد. یا اگه مهندس بود، هندسه و تناسبات رو از هر کس دیگری بهتر رعایت می کرد. ولی الان توی همون اتاق گوشه ای داره همه هنر و استعدادش رو نشون میده. داخل این اتاق چیزی نیست جز چند تکه از شاخه درخت های خشک شده، نخ های پشمی که خودش ریسیده و رنگ کرده و به همراه کلی ذوق و خلاقیت که تبدیل به یه دار جاجیم بافی به صورت سنتی ترین حالت ممکن. این روزها عمه بتول دوباره جوان شده و پر انرژی و با تعهد کامل جاجیمش رو کامل میکنه و من خیلی خوشبخت که بخش ای از این اتفاق زیبا رو از نزدیک و با چشمان خودم دیدم.

 

تصویر مهدی جواهری در حال جاجیم بافی
احیاء جاجیم در خانه بومگردی جواهری

خداحافظی از خانه بومگردی جواهری

اینجا خداحافظی کردن خیلی سخت هست. نه اینکه دلت بگیره. بلکه انقدر تو این چند روز آدم های مختلف دیدی و کنارشون نشستی و گوشه ای از زندگی و کار و شغله شون رو دیدی که یه جوری خلاف ادب می دونی که بدون خدحافظی از تک تکشون شهر رو ترک بکنی. البته من با اصرار زیاد تونستم تو چند ساعت آخر سفرم از دقیقا همه این دوستان خداحافظی بکنم. موقع برگشت خیلی چیزا تو ذهنم بود. در اینکه چقدر به من خوش گذشته بود و تجربیاتی عالی، دوستانی جدید و خاطراتی فراموش نشدنی رو در این چند روز داشتم هیچ شکی نیست. ولی همه دغدغه من در مسیر  برگشت این بود که چقدر این سفر میتونه برای سایر دوستان من و اصلا سایر گردشگران داخلی و خارجی که قرار هست چند شبی رو اینجا مهمان بشن جذاب باشه. اگر به جای من که تنها سفر کرده بودم، دوتا اتوبوس 40 نفره مسافر از طرف یک آژانس گردشگری از اصفهان یا تهران میومدن اونا چه حسی داشتن؟ میتونستن مثل من با خیال راحت بشینن و هنرنمایی عمه اکرم رو با  دوک نخ ریسی ببینن یا احتمالا این پیرزن گرجی حوصله اش سر می رفت و زیر لب هم به حسین آقا یه نق میزد که چرا آسایشش رو ازش گرفتن. اینها واقعا سوالهای من هست و قرار نیست به طور مثلا زیر پوستی پیام اخلاقی بفرستم. احساس کردم بهترین کار میتونه مستند کردن حس شخصی خودم باشه. اگر کسی وقت گذاشت و سفرنامه من رو خوند احتمالا کلی ذوق میکنه و با خودش میگه عجب سفر جالبی، یا اینکه یه خمیازه ای میکشه و از اینکه توی سفرم نه بزن و برقص داشته و  نه جوجه کباب زدن کنار دریا به وقت تلف کردن من توی این بیراهه ها می خنده. در هر دو صورت این میتونه بهترین نتیجه ای باشه که من می تونم از این قلم فرسایی بگیرم.

 

پایان سفرنامه خانه بومگردی جواهری

تیرماه 1396

پروژه در ایران

برای اطلاع از سایر خانه های بومگردی ارتفاعات زاگرس اینجا کلیک کنید.

۱ نظر درباره “خانه بومگردی جواهری، دیدار با قفقازی های زاگرس نشین

  1. درود به همه دوستاران ایران زمین
    اولین تجربه خانه بومگردی من خیلی خوب بود
    مهم خونه و امکانات نیست مهم همسفران و این هستش که آخر سفر چه بار علمی یا تاریخی یا چه خاطره ای برای ما میمونه که تا آخر زندگی همیشه همراهمون هست و بعد از اون سفر آدم قبلی نیستیم .درباره سفر به میاندشت دیدن مردمان مهمانواز و مهربان و خونگرم ( با اینکه منطقه سردی هست ) و کم توقع از جهان هستی رو تجربه کردم که در حال حاضر همچین مردمانی رو با شرایط کنونی جامعه کم میتوان پیدا کرد و دیدن دکتر جواهری که با همسفر شدن با ما بیشتر جاهای تاریخی و … رو با توضیحات کامل برامون شرح میداد و زحماتی که در زمینه هنر و … انجام داده است
    دیدن دکتر با اون همه انرژی مثبت و کاربردی خیلی انگیزه خوبی هست که بدونیم هنوز هم کسانی هستند که ایران رو دوست دارن و درست کردن محل اقامت خوبی که امکان معرفی فرهنگ و تاریخ مردمان شهرش رو به کل دنیا داده نه اینکه هدف از درست کردن خانه های بومگردی فقط جنبه اقتصادی داشته باشد .
    در نهایت من کم بودن استرس در سفر رو با منصور تجربه کردم از اونجایی که من در بیشتر مواقع آدم ماجراجویی هستم.

دیدگاه‌تان را بنویسید: