خانه بومگردی باجیلار؛ میزبانی یک خانواده سبلان نشین

خانه بومگردی باجیلار؛ میزبانی یک خانواده سبلان نشینReviewed by منصور عبدلی on Oct 1Rating: 4.5خانه بومگردی باجیلار؛ میزبانی یک خانواده سبلان نشینخانه بومگردی باجیلار در دامنه های سبلان و توسط خانواده یوسف زاده راه اندازی شده است. تجربیاتی بسیار دلنشین از همنشینی با یک خانواده روستایی

از پنجره غربی خانه بومگردی باجیلار نور ضعیفی داخل اتاق میتابید. همین کافی بود تا متوجه شروع روز در روستای سردابه بشوید. گرچه قبل از آن هم سر و صدایی که از بیرون خانه می آمد چنین علائمی را داده بود. سگ پر سروصدایی که با طناب به تک درخت مقابل خانه بسته شده بود برای تک تک جنبنده های اطراف خود پارس می کرد و در حد امکان به این سو و آن سو می دوید. در طرف مقابل، گاوهای همسایه با خونسردی از مقابل او رد می شدند و مسیر پاکوبی را که از حیاط خانه بومگردی باجیلار رد می شد و به سمت مرتع های شمالی روستا می رفت طی می کردند. احتمالا از طول طناب بسته شده به گردن سگ و محدوده قلمرو خیالی او خبر داشتند. این هم نتیجه رفت و آمد هر روزه گاوهای داستان ما در این مسیر بود که خونسردی ذاتی آنها را تشدید کرده بود. در مقابل این سگ سیاه و ریز اندام که به نظر میرسید کمترین ضریب هوشی را در بین حیوانات روستا دارد، با مشاهده هر عابری که از مقابلش رد می شد از گله گاو و گوسفند گرفته تا الاغ های بارکش سر به زیر شروع به پارس کردن و چنگ و دندان نشان دادن می کرد. ولی دریغ از اندکی توجه و اهمیت، حتی از جانب آرش که فهمیدم به شدت از سگ ها می ترسد.

برای مسواک زدن باید سرویس بهداشتی خانه که آن سوی این گذرگاه پرهیاهو بود می رفتم که از دور فاطمه خانم به من نزدیک شد.

 

– صبح بخیر آقا منصور. خوب خوابیدید؟

+ سلام. بله عالی بود. و خیلی بهتر از اون بیدار شدنم بود.

– سر و صدای حیوان ها بیدارتون کرد.

+ آره. آخرین بار وقتی خانه ام مجاور بزرگراه همت بود همچین تجربه ای رو از ترافیک صبحگاهی داشتم.

 

خانم مدیر جوان اقامتگاه کمی به شوخی نسبتا بی نمک من خندید و برگشت به سمت آشپزخانه تا صبحانه ما را آماده بکند.

 

روستایی در جوار شهر اردبیل

«آقای عبدلی، سردابه فقط 20 دقیقه با اردبیل فاصله داره»

خیلی صادقانه بگویم که این اولین پالس منفی من نسبت به سردابه و این خانه بومگردی بود. تجربه سال ها فعالیت در محیط های روستایی به من ثابت کرده بود که روستاهای نزدیک به شهرهای بزرگ، همیشه در رقابتی ناعادلانه مغلوب فرهنگ نه چندان جذاب شهرها شده اند و تصویری کمرنگ ولی کاملا وابسته به شهر را پیدا کرده اند. خوشبختانه اینجا چنین اتفاقی نیفتاده بود. در واقع شهر اردبیل علیرغم اینکه مرکز استان بود، هنوز هم ساختار سنتی خود را به نسبت حفظ کرده بود و در سردابه و بقیه مناطق روستایی در مسیر سفر ما توازنی معقول بین حضور انسان و بستر طبیعی منطقه دیده می شد.

سردابه از نظر من یک روستای کاملا کلاسیک تعریف شده است. اقتصاد این روستا کماکان بر اساس کشاورزی و دامداری شکل گرفته. این را به سادگی می توان از تراکم تراکتور های در حال تردد در روستا و اطراف آن متوجه شد، و همچنین بوی دلنشین فضولات حیوانی که به قول یک دوست بوی کودکی هایمان را می داد. حتی سجاد، برادر بزرگتر فاطمه هم وقتی پیش ما آمد روی سر و لباسش بقایای کاه هایی مانده بود که پیش از بیدار شدن ما در مقابل خانه جمع کرده بود. خودش هم وقتی با تعجب به لک های روی لباس سفیدی که احتمالا به احترام حضور مهمان ها پوشیده بود نگاه می کرد، به شوخی می گفت: «ما روستایی ها نباید لباس سفید بپوشیم، این مناسب شما شهری های پشت میز نشین شیک پوش هست»

تصویری از نمایی از ایوان خانه بومگردی باجیلار به جاده اصلی روستا
نمایی از ایوان خانه بومگردی باجیلار به جاده اصلی روستا

زلزله اردبیل و معماری روستا

آرش دوربین به دست اطراف خانه در حال شکار بود و این همان دلیل کیفیت بالای عکس های خانه بومگردی باجیلار به نسبت خانه های قبلی است. با این منظره های عالی و اتفاقات جالبی که در روستا رخ می داد، انتظار داشتم آرش شبیه به پسربچه ای باشد که در یک شکلات فروشی رها شده است. ولی یک جای کار مشکل داشت چون بعد از هر شات که نگاهی به عکس خود می کرد عدم رضایت به راحتی در نگاهش مشخص بود و من که درگیر گفتگو با خواهران بودم فراموش کردم پیگیر مشکلش بشوم.

«دولت فقط همینقدر بهمون پول داد. خیلی کم. همین قدر که بتونیم شناژبندی و یه چهاردیواری روش بسازیم.» این را زن دایی مهپاره به ما گفت. وقتی خاطرات جوانی اش به زلزله اردبیل در سال 75 رسید. اینکه چطور با کمک دولت توانستند فقط و فقط یک سرپناه حداقل برای خود بسازند و دیگر کسی در روستا نتوانست دستی به سر و روی خانه اش بکشد. بعد تعریف کرد که همین تک اتاق نسبتا بزرگ خانه بومگردی، زمانی 2 واحد مسکونی جداگانه بوده است که حدود 15 نفر در آن زندگی می کردند. همین خانه ای که من با استانداردهای کلیشه ای خودم برای 6 تا 8 مهمان مناسب می دانستم و آرش را بسیار ناراحت می کرد که چرا نمی تواند عکس های جالبی از آن بگیرد.

تصویری از خانواده یوسف زاده در مقابل ساختمان نوساز و نه چندان زیبا
خانواده یوسف زاده در مقابل ساختمان نوساز و نه چندان زیبا

کرسی و حال و هوای خانه بومگردی باجیلار

«یک عکس زیبا از کرسی و لحاف تزئین شده با پشتی هایی در چهار طرف آن، در پایین عکس هم جمله ای زیبا یا چند بیت شعر و در نهایت دعوت به اقامت در خانه بومگردی و تجربه زندگی سنتی ساکنان قدیمی این خانه.»

تصویری آشنا که از تبلیغات خانه های بومگردی که همه ما کم یا زیاد با آن برخورد کرده ایم. نکته مشترک همه آنها هم تجربه زندگی مردم بومی منطقه است. در حالی که به شما اطمینان می دهم با خوابیدن در زیر کرسی شما به هیچ عنوان هیچ درکی از حس و حال و هوای آن زندگی نخواهید داشت. در بهترین حالت شما در شرایط فیزیکی و با سیستم گرمایش متفاوتی خواهید خوابید. شاید هم چند دقیقه ای دور هم مشغول گپ و گفتگو خواهید شد.

داستان خانه بومگردی باجیلار ولی می تواند کمی متفاوت باشد. کافی است هنگام رزرو به فاطمه بگویید که اتاق اختصاصی می خواهید. او هم با کمال احترام به شما می گوید که کل خانه بومگردی ما فقط یک اتاق بزرگ است و مناسب برای پذیرایی از فقط و فقط یک خانواده. در واقع شما اینجا کمترین فضای خصوصی را خواهید داشت. مانند کسانی که سال ها در این خانه زندگی کرده بودند. از پدربزرگ و مادربزرگ گرفته تا فرزندان و عروس ها و حتی نوه ها همه در کنار هم زندگی می کنند و شب هم زیر همان تک کرسی می خوابند. احتمال دارد همانجا تشکر بکنید و از اقامت در این خانه بومگردی منصرف شوید. ولی همین گفتگوی ساده هم شما را اندکی با سبک زندگی این مردمان آشنا کرده است.

تصویری از نمای داخلی خانه بومگردی باجیلار و کرسی در آن
کرسی خانه بومگردی باجیلار

تنور سنتی و غذایی که با آتش فضولات حیوانی پخته می شود

«نگاه کن، از اینجا باید هوا بیاد داخل که آتیش توی تنور روشن بمونه». این را سجاد، برادر بزرگ خانواده در گوش من گفت، بعد خم شد و داخل سوراخ افقی تقریبا هم سطح زمین را نگاه کرد و با صدایی رسا رو به خانم های کنار تنور گفت:

– باجی، های باجی! این مسیرش گرفته. باید بازش کنیم.

+ نه. اون سالمه. یکم گازوئیل می خوام. این پهن ها راحت آتیش نمیگیرن.

– بابا غذا بو میگیره، مهمون های شهری خوششون نمیادها. بذار راهش رو باز کنم تا درست بشه.

بعد به سرعت از روی جوی باریک داخل حیاط می پرد و دور می شود تا بیل را از گوشه حیاط بیاورد. البته فهمیدن آن سخت بود که آنجا گوشه حیاط است یا کنار خیابان. ولی در هرصورت معلوم بود آنجا هنوز بخشی از حریم خصوصی خانه بومگردی باجیلار است.

+ آشپزی کار ما زن هاست. شما بشینید و تو کار ما دخالت نکنید. آقا منصور، شما مهمان هستی. فقط شما حق داری بیای اینجا و تا می خوای از ما عکس بگیری. تازه این لباس قشنگ هام رو هم پوشیدم که عکسات قشنگ تر بشه.

کمی جلوتر آمدم تا از نزدیک اجاق سنتی را که بعد از چندین سال دوباره راه اندازی شده بود ببینم. زیر پارچه قدیمی که به عنوان سایه بان بالای تنور و سر آشپز کشیده بودند. تنها جایی از خانه بومگردی که هوای خنک کوهستان نمی توانست گرمای آتش تنور و تابش آفتاب را تعدیل بکند.

+ گفتی دوستت گیاهخوار بود؟ بذار برای عصرونه یه آش خوشمزه درست کنم که بفهمه تو اردبیل فقط #کباب نمی خورن.

اعتماد به نفسم بالاتر رفته بود و توانستم با لهجه نه چندان خوشایند تهرانی از او تشکر کنم: «چوخ ساغ اول»

از داخل خانه صدایی آمد و همه را به تکاپو انداخت: نهار آماده است. بیاید داخل خانه. به مهمان هاتون هم بگید بیان تو.

تصویری از زن دایی مهپاره با چهره ای خندان هنگام آشپزی
زن دایی مهپاره، زنی خندان و خوشرو در خانه بومگردی باجیلار

کودک و طبیعت

+ منصور، منصوووووور. پاشید بیاید خونه. باباتون الان میاد دیگه.

– چشم مامان، الان میام. یکم دیگه فقط.

+ یکم دیگه نداریم. همین الان

 

با استرس سمت خانه می آمدم. این لباس را همان روز برای بار اول پوشیده بودم و بعد از بالا رفتن از درخت توت مقابل خانه کلی کثیف شده بود و از همه بدتر شاخه درخت به آن گیر کرده بود و پاره شده بود. به خانه که رسیدم مستقیم با پس گردنی و سایر اسباب تربیتی آن روزها وارد حمام شدم.

شرح یک روز کاملا عادی از حدود 30 سال پیش زندگی من بود و مطمئن هستم افراد زیادی هستند که چنین خاطراتی دارند. هم نسل هایی که الان به عنوان پدر و مادر بزرگترین دغدغه شان قطع ارتباط فرزندانشان با طبیعت است. البته مشکلی تقریبا همه شمول و فراتر از مرزهای جغرافیایی ایران. با این حال شاید کوتاه ترین و در دسترس ترین راه حل برای آنها سفرهای خانوادگی به مناطقی بکرتر باشد.

پشت ساختمان خانه بومگردی باجیلار فضای کوچکی برای بازی کودکان در نظر گرفته شده است. همچنین باغچه کوچکی هم کمی دورتر وجود دارد که قرار است محل تفریح و یادگیری بچه ها باشد به این امید که آنجا درک بیشتری از طبیعت داشته باشند. بلکه متوجه بشوند که در دنیا کارخانه سیب و پرتقال سازی وجود ندارد و این میوه های خوشمزه از روش های سنتی تری به وجود می آیند. روش هایی به قدمت سابقه حیات روی کره زمین.

تخته چوب های نازکی هم گوشه ای در کنار این باغچه افتاده اند و به نظر می آید قرار بود پرچین این مزرعه کودکانه باشد. پرچینی متناسب با دنیای کودکانه و فانتزی آنها. البته کاملا نامتناسب با زور عضلات گاوهای روستا خونسرد روستا که چندان هم فضای بازی کودکان برایشان اهمیت ندارد.

تصویری از باغچه ای که در خانه بومگردی باجیلار برای بازی و آموزش کودکان در نظر گرفته شده است
باغچه ای که در خانه بومگردی باجیلار برای بازی و آموزش کودکان در نظر گرفته شده است

تزئینات داخلی خانه بومگردی باجیلار

به عنوان یک ترک زاده که کمترین ارتباط فرهنگی را با دیار پدری خود دارم، خانه بومگردی باجیلار کماکان تداعی کننده بخشی از خاطرات قدیمی من بود. اصلی ترین بخش این خاطرات هم در طاقچه تک اتاق این خانه برای من زنده شد.

ترک ها همیشه به مهمان نوازی معروف بوده اند. اگر در یک خانواده ترک بزرگ شده باشید یک قانون نانوشته، صفت «مهمان» را به بخش عمده ای از لوازم خانه داده است. به طور مثال شما هیچ وقت حق ندارید به تعدادی از رخت خواب و لحاف ها دست بزنید. آنها فقط برای مهمان ها هستند. زیبا ترین و شیک ترین ظرف و ظروف خانه هم فقط زمانی استفاده می شوند که قرار است از مهمان محترمی پذیرایی شود. به همین خاطر هم آنها را در جایی متفاوت از ظرف های دم دستی می گذارند. احتمالا در طبقه های بالاتر کمد یا طاقچه خانه در مکانی امن و دور از دسترس. از آنجایی که همیشه هم شما مهمان ندارید، باید هر چند وقت یک بار دستی به سر و روی آنها بکشید و گرد غبار روی آنها را پاک کنید که این کار هم با دقت فراوان و توسط مادر خانه انجام می شود.

به مرور زمان و کشف زیبایی و قدمت آنها، این ظروف تجملاتی تبدیل به بخشی از لوازم تزئینی خانه می شوند. اگر بقیه ظرف ها در کمد های در بسته و دور از چشم قرار می گیرند، ولی این ظرف های زیبا و بلورین که خیلی کم از آنها استفاده می شود، حداقل در محل دید افراد و به منظور تزئین کردن خانه قرار داده می شوند. این داستان به قدری پیش می رود که این ظروف دیگر نقش اصلی خود را از دست می دهند. در هر خانه بنابر سلیقه اهالی خانه احتمالا ظروف زیبایی را می بینید که هیچ وقت برای پذیرایی از مهمان ها استفاده نشده اند. و صرفاً به جهت زیبایی تغییر کاربری داده اند. در واقع مهم نیست که شما به عنوان مهمان چقدر عزیز باشید. ولی این ظروف دیگر فقط به شما مهمان ها تعلق ندارند.

این مقدمه بسیار طولانی برای این بود که اگر گذرتان به خانه بومگردی باجیلار افتاد و مهمان این خانواده دوست داشتنی شدید، بدانید شما هم با طاقچه ای پر از ظرف های زیبا که با سایر تزیینات محلی و خانوادگی تزیین شده اند، روبرو خواهید شد. اگر از شما با وسایل معمولی تری پذیرایی شد اصلا ناراحت نشوید و بدانید این دیگر بخشی از سبک زندگی مردم این منطقه است. اما در عوض طاقچه ایی زیبا چشم انداز سلیقه محلی اهل خانه را در برابر نگاهتان می یابید.

 

خانه ای دوست داشتنی

خاطرم نیست، ولی سال ها پیش یک رستوران در تبلیغ خدمات خود به این نکته اشاره می کرد که آشپزخانه این رستوران از سالن پذیرایی از مهمان ها بزرگتر است. پیامی که به طور مستقیم به کیفیت خدمات و ترجیح دادن آن به تعداد بیشتری از مشتریان اشاره می کرد. هنوز هم نمی دانم که کیفیت بالای غذای این رستوران را تا چه میزان می توانم دلیل این اتفاق بدانم. ولی خاطره آن بعد از سال ها در ذهن من باقی مانده.

امروز در خانه بومگردی باجیلار هم چنین حسی را دوباره تجربه کردم. این خانه بومگردی در مقایسه با سایر خانه های بومگردی بسیار کوچک تر و کم ظرفیت تر است. معماری خانه هم ایجاب می کند تا همزمان فقط از یک خانواده پذیرایی بکنند. در نتیجه احتمال دارد که یک خانواده استاندارد سه یا چهار نفری شهری مهمان خانواده یوسف زاده باشند. ولی نکته پرهیجان قضیه افراد این خانواده دوست داشتنی هستند. کافی است یک بار دیگر به عکس این خانواده نگاه بکنید. اینها تنها بخشی از اعضای این خانواده هستند که به تقاضای ما مقابل دوربین نشسته اند.

هنگام اقامت در خانه بومگردی باجیلار هم قرار بر این نیست که همه این افراد مشغول خدمات دهی به شما باشند. در واقع نکته مثبت قضیه این هست که آنها همگی مشغول زندگی روزمره خود هستند. یکی مشغول چرا کردن گاو و گوسفندان هست. دیگری روی تنور سنتی آشپزی می کند. بچه های این خانواده هم مشغول بازیگوشی اطراف خانه هستند. این بزرگترین فرصت برای شما به عنوان مهمان این خانه است تا سر فرصت وارد دنیای هرکدام از آنها بشوید و لحظاتی متفاوت را تجربه کنید.

 

پایان

پروژه در ایران

دیدگاه‌تان را بنویسید: